سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
نظامی
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
شهریار
به اختیار كه از اختیار بیرون است
حافظ
كه این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
شهریار
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره كن
فروغی بسطامی
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محالاندیش
حافظ
ببین ببین كه چه بیطاقتم ز شیدایی
مولانا
فیالجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
فخرالدین عراقی
همین باشد وفاداری كه كردی
وحشی بافقی
از این به چون بود بازارگانی!؟
نظامی
مقصود ما ز وصل تو بوس و كنار نیست
عبید زاكانی
ای هرزهگرد مگر نیست كار دگرت؟
وحشی بافقی
مرا شمشیر زد گیتی، تو را مشت
پروین اعتصامی
ای نادره گفتار كجا گوشتر از من؟
شهریار
حالیا فكر سبو كن كه پر از باده كنی
حافظ
كه چشم از كشف ماهیت، نمیبندد تأمل را
اوحدی مراغهای
با تو ای خشمآور آتشسجاف!
مولانا
ای خضر پیخجسته مدد كن به همتم
حافظ
پیش آی گوش دل به پیام سروش كن
حافظ
دوستان را خبر از چشم پرآبم مكنید
محتشم كاشانی
با این دو روزهی عمر چهها میكنیم ما
صائب تبریزی
كه چاره در غم تو، های های میداند
سعدی
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
حافظ
ازیرا كه تو آدمی را نمانی!
فرخی سیستانی
جمله خاصیت مرا چشم اندرست
مولانا
كه دارم خلوتی خوش با خیالش
حافظ
خون خورم بیچشم مستت گر شرابم آرزوست
اهلی شیرازی
رو در آن آر و به كس هیچ مگوی
جامی
همی دانم كه درمانم تویی بس
اوحدی مراغهای
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نكنیم
حافظ
غم هجران تو را چاره ز جایی بكنیم
حافظ
با دو منزل كه یكی وصل و یكی هجران است
صیدی
عجب كاری برای مردم بیكار پیدا شد!
صائب تبریزی
تا داد خود از كهتر و مهتر بستانی
انوری
نگهی باز كن كه منتظریم
سعدی
دردمند اینچنین محتاج درمان شماست!
محتشم كاشانی
چون پای نكوبم كه توئی دستزنان
مولانا
اگر ز روی تو عكسی به جام ما افتد
حافظ
ز سِحر چشم تو بیچاره ماندهام مسحور
سعدی
كم زند در عشق ما لاف دروغ
عطار
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
سعدی
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
حافظ
گاو حسن چه جوره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر