۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

تلخ تر از زهر ...

قطع شدن انگشت روستائيان در روستايي در کهکيلويه بعلت نبود پل
و ساخت 48 پل در لبنان توسط دولت ايران

اهالی گاودانه بیشترین و تنهاترین مشكلشان را قلع و قمع شدن دستانشان می دانند و ساختن یك پل. اما آب مصرفی 50 خانوار گاودانه سفید و غیرقابل شرب است. گاز مصرفی شان كپسولهایی است كه باید از روستاهای اطراف پر شود. مدرسه، درمانگاه، داروخانه، مغازه و ... ندارند اما نمی گویند هیچ نداریم. فقط می گویند انگشت نداریم. پل نداریم.
اهالی روستای "گاودانه علیرضا" در یكی از دور افتاده ترین روستاهای شهرستان كهگیلویه در استان كهگیلویه و بویراحمد باید برای خرید از مغازه ای كه آن طرف رودخانه است و یا رفتن به محل كار و مدرسه هر روز سوار وسیله ای به نام گرگر یا جره كه شبیه به تله كابین دستی است بشوند. از رودخانه عریض مارون عبور كنند و دوباره به محل زندگی شان برگردند. اما كرایه و بهای این جا به جایی انگشتان دست است. یك بند، دو بند، یك انگشت و یا سه انگشت. فرقی نمی كند گاهی حتی جان یك روستایی بیشترین كرایه گرگر در سالهای گذشته بوده است.
به گزارش مهر، گرگر، سلطان قدرتمند و بی رحم روستای گاودانه یك نیمكت آهنی است كه به وسیله سیم محكمی دو طرف رودخانه مارون را به یكدیگر متصل می كند. باید هر قربانی برای رفتن از روستا به جاده روی این وسیله بنشیند و سیم را برای حركت گرگر به سمت چرخهای دو طرف آن هدایت كند. در بیشتر مواقع انگشت دست قربانی زیر چرخ گرگر می رود و انگشتش را قطع می كند.

   
با انگشت نداشته اش به آینده اشاره می كند
با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره می كند. شهرام تازه 11 ساله شده بود كه پدرش قول داد اینبار كه از دهدشت برگشت یك خودنویس برایش بخرد. وقتی شنید پدر نزدیك است دوان دوان به سمت رودخانه رفت. سوار نیمكت شد، دستش را روی سیم گرفت و آن را به جهت مخالف حركت نیمكت كشید. همه هوش و حواسش پی خودنویسی بود كه در دستان پدر و زیر نور خورشید گرم گاودانه می درخشید. با صدای بلند خوشامد گفت. می خواست هر چه زودتر از رودخانه بگذرد داشت نزدیك می شد كه ناگهان چیزی در دل پدر شكست و هری پایین ریخت.

 

صدای شهرام بود كه داد می زد. فریادش خوشامد نبود، از درد بود. از درد انگشتی كه لای دندانه های چرخ گرگر مانده بود. از درد دردی كه دیگر نمی توانست خودنویس را در دست بگیرد.
مدتهاست شهرام خودنویسش را روی تاقچه خانه گذاشته و نگاهش می كند. چون دیگر تكیه گاهی برای نگه داشتنش در دست ندارد و پدر غصه این را می خورد كه وقتی شهرام بزرگ شد به نگاه سنگین مردم چه جوابی می دهد.

 

دانش آموزانی كه انگشتی برای نگهداشتن مداد ندارند
با انگشت نداشته اش تله كابین را نشانه می رود. " از گرگر بدم می آید. دلم می خواهد زیر پا خردش كنم. مجبوریم با زهرا و فرخ و بقیه بچه ها به مدرسه روستای قلعه گل برویم. نمی شود كه هر روز یك بزرگتر بیاید و ما را برساند آن طرف رودخانه. مگر كار یك روز و یكبار است؟!"
دانش آموزان روستای گاودانه مدرسه ندارند. باید مسیر خانه تا رودخانه، رودخانه تا جاده و جاده تا روستای قلعه گل را پیاده بروند تا به مدرسه برسند. مریم یكی از آنهاست. همین چند وقت پیش انگشتش لای جره گیر كرد. دكتر ارتوپد بیمارستان امام خمینی مجبور شد آن را قطع كند. انگشتی كه با آن می نوشت را روی دامن سیاهش می گیرد و آینده اش را نشانه می رود.

 
مریم یكی از دانش آموزان مدرسه شهید زمان در نزدیكی روستای گاودانه است. هر از گاهی كه یكی از بچه ها به مدرسه نمی رفت مدیر مدرسه شهید زمان روستای قلعه گل پیگیر می شد كه چه اتفاقی برای آن دانش آموز افتاده است. غلامرضا روانگرد می گوید: "وقتی متوجه شدم كه بچه ها با چه مشقتی به مدرسه می آیند و در راه عبور از رودخانه چه آسیبی به آنها وارد می شود؛ نامه ای به آموزش و پرورش نوشتم و گزارش دادم."
نامه نگاری های روانگرد چند ماهی است كه در راهروهای اداری گیر كرده و سرنوشت نامعلومی دارد

 
اولین انگشت جلوی چشم مسئولان استان قطع شد
سالها پیش مردان و زنان روستای گاودانه كیسه های بزرگ شن را به شكم می بستند و شناكنان برای انجام كارهای روزانه، خود را به آن طرف رودخانه می رساندند. خیلی‌ها از جریان تند آب و خروش رود می ترسیدند و حاضر نبودند از روستا بیرون بیایند. خیلی های دیگر طاقتشان برای بردن دیگران به آن طرف رودخانه طاق شده بود و بسیاری دیگر را رودخانه مارون در خود غرق و خانواده هایی را یتیم كرد.
بعضی ها هنوز منتظرند تا رودخانه پدرشان، فرزندشان یا مادرشان را به روستا برگرداند. اما پنج سال پیش كه مسئولان و اهالی روستای گاودانه، گرگر را افتتاح كردند، همه از اینكه دیگر در رودخانه قربانی نمی دهند خوشحال بودند. اما هنوز مراسم افتتاحیه تمام نشده بود كه اوج شادی مردم روستا را فریاد پیرمردی به هم زد. انگشتان دست پیرمردی كه می خواست اولین مسافر گرگر یا همان جره باشد زیر چرخ آن له شده بود.
او را به بیمارستان بردند تا دكترها به خاطر پیگیری مسئولانی كه آن روز در روستای گاودانه جمع شده بودند، انگشت افتاده اش را پیوند بزنند. آن روز كسی نمی دانست فردا كدام زن، مرد یا كودكی ناله فغان سر می دهد. آن روز كسی نمی دانست مسئولان استان دیگر هیچ وقت به گاودانه سر نمی زنند تا شاهد بلایی باشند كه به سرشان آمده است.

 
پیرمرد انگشت بی حسش را به گرگر نشانه می رود و به یاد روز افتتاحیه می افتد و می گوید: "ما در زمینهای مردم كشاورزی می كنیم. همه جا گلستان شد اما اینجا هنوز محروم مانده است."
محمد كوثری كه مدتی برای تحصیل به دهدشت رفته بود، می گوید:" گرگر وسیله بهتری نسبت به كیسه های شن است. آن زمان آدمها جانشان را از دست می دادند اما حالا فقط دستشان ناقص می شود! اما زمانی كه آب رودخانه مارون زیاد است و طغیان می كند، راه ارتباطی مردم روستا هم با تنها جاده دسترسی به شهر و روستاهای دیگر قطع می شود."
شكرعلی یكی از اهالی روستای گاودانه می گوید:" مردان هر روز برای كار در كانالهای آبكشی دهدشت یا كارگری در روستاها و شهرهای اطراف باید از روستا بیرون بیایند. زنان و كودكان هم باید برای تهیه لوازم مورد نیازشان سوار جره یا همان گرگر شوند."
پیرزن روستا هم به میان حرف اهالی روستا می آید و می گوید:" ما روستاییان، محروم هستیم. به خاطر همین هیچ كس توجهی به ما نمی كند. در حالی كه همه مردهای روستایمان در زمان جنگ از كشور دفاع كردند. اما امروز كسی ما را نمی شناسد."

 
روز علی خوشه بردار 27 ماه جبهه بوده و شیمیایی است. به همین خاطر همیشه سفیدی چشمانش قرمز است. او می گوید:" ما می خواهیم مثل برخی مواقع كه برای همه اهمیت پیدا می كنیم رسیدگی به مشكلاتمان هم برای مسئولان مهم باشد.
زن روستایی دیگری از مهاجرت خانواده ها از روستای گاودانه به شهرها می گوید. "بعد از اینكه تعداد تلفات روستاییان با وسیله جره زیاد شد كسانی كه توانایی مالی بهتری داشتند از روستا رفتند. اما ما فقیر هستیم. چیزی نداریم كه بفروشیم و در جای دیگری زندگی كنیم. شغل ما كشاورزی و دامداری است. اگر همین هم نباشد كه ... . "
لا به لای بغض زنان روستا، پیرزنی كه گرگر انگشتش را زخمی كرده می گوید: "پسر یكی از خانواده هایی كه از روستا رفته اند می خواست اسباب خانه شان را با گرگر حمل كند كه روی سنگ كنار رودخانه می افتد و درجا ضربه مغزی می شود."
نزدیكترین مسیر عبور از رودخانه، پل روستای كلات است كه باید از گاودانه تا آنجا یك ساعت پیاده روی كرد. اكبر مرد میان سالی است كه با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره می كند و می گوید:" این قرقره زن و مرد، پیر و جوان، غریبه و آشنا نمی شناسد. سال گذشته غریبه ای به روستا آمد. موقع برگشت، سه بند از انگشتانش را رودخانه با خود برد!"

 
كشاورز، یكی از اعضای شورای روستای گاودانه جمعیت روستا را حدود 30 خانوار عنوان كرده و می گوید: " غیر از گاودانه راه ارتباطی دو روستای كوچك دیگر به نام "دره نی" و "چم رود" هم گرگر است كه اگر آمار تلفات و صدمات آنها را هم حساب كنیم بیشتر از تلفات روستاییان گاودانه می شود. "
روز به روز به تعداد قربانیان اضافه می شود
كشاورز تعداد آسیب دیدگان از گرگر (جره) را نمی داند اما می تواند نام حدود سی نفر از قربانیان این وسیله ارتباطی را به زبان بیاورد و ادامه بدهد كه "بسیاری از افرادی كه انگشت ندارند حاضر نیستند در جمع حاضر شوند به خاطر همین نمی دانیم دقیقا چند نفر از ساكنان این سه روستا قربانی شده اند. اما می دانم كه روز به روز به تعداد آنها اضافه می شود."
او از پیگیری های شورای روستا و نامه نگاری ها به فرمانداری و استانداری می گوید و ادامه می دهد:" به همه جا اعتراض كردیم. چند نفر از فرمانداری و بخشداری آمدند و قولهایی دادند. سه سال پیش هم جاده درست كردند و رفتند. اما نتیجه ای نداشت."
كشاورز می گوید: "چند وقت پیش اداره راه و ترابری برآورد كرد كه ساختن پل روی رودخانه مارون 50 میلیون تومان هزینه لازم دارد. در حالی كه طول پل باید صد متر باشد تا در زمان طغیان رودخانه بتوان از روی آن عبور كرد. "
كوثری یكی دیگر از اهالی روستا معتقد است، برآورد هزینه اداره راه و ترابری برای ساخت پل بسیار كم است. هرچند كه می دانیم همین كار را هم نمی كنند چون مسئولان استان فقط بلدند وعده دهند.

 
روستاییان: انگشت نداریم

مارون رودخانه بزرگی است كه تا اهواز می خروشد. ساختن یك پل روی این رودخانه كه زمستانها طغیان می كند كار روستاییان نیست. اهالی گاودانه به همراه شورای روستا بارها و بارها به سازمانهای مختلف نامه نگاری كرده اند. اما نتیجه ای نگرفته اند. كوثری می گوید: "بچه ها را با مدارك پزشكی شان پیش مسئولان عالی رتبه استان بردیم تا عمق فاجعه را ببینند اما ندیدند!"
اهالی گاودانه بیشترین و تنهاترین مشكلشان را قلع و قمع شدن دستانشان می دانند و ساختن یك پل. اما آب مصرفی 50 خانوار گاودانه سفید و غیرقابل شرب است. گاز مصرفی شان كپسولهایی است كه باید از روستاهای اطراف پر شود. مدرسه، درمانگاه، داروخانه، مغازه و ... ندارند اما نمی گویند هیچ نداریم. فقط می گویند انگشت نداریم. پل نداریم.

ارسال به Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: GBuzz :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست: