۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

درخواست کورش از پروردگار



روزي كوروش در حال نيايش با خدا گفت: خدايا به عنوان كسي كه عمري پربار داشته و جز خدمت به بشر هيچ نكرده از تو خواهشي دارم. آيا ميتوانم آن را مطرح كنم؟ خدا گفت : البته!

_ از تو ميخواهم يك روز ، فقط يك روز به من فرصتي دهي تا ايران امروز را بررسي كنم. سوگند ميخورم كه پس از آن هرگز تمنايي از تو نداشته باشم.
_ چرا چنين چيزي را ميخواهي؟ به جز اين هرچه بخواهي برآورده ميكنم، اما اين را نخواه.
_ خواهش ميكنم. آرزو دارم در سرزمين پهناورم گردش كنم و از نتيجه ي سالها نيكي و عدالت گستري لذت ببرم. اگر چنين كني بسيار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان مي گويم.
خداوند يكي از ملائك خود را براي همراهي با كوروش به زمين فرستاد و كوروش را با كالبدي، از پاسارگاد بيرون كشيد. فرشته در كنار كوروش قرار گرفت.كوروش گفت: ((عجب!اينجا چقدر مرطوب است!)) و فرشته تاسف خورد.

_ ميتواني مرا بين مردم ببري؟ ميخواهم بدانم نوادگان عزيزم چقدر به ياد من هستند.
و فرشته چنين كرد.كوروش براي اينكار ذوق و شوق بسياري داشت اما به زودي نااميدي جاي اين شوق را گرفت. به جز عده ي اندكي،كسي به ياد او نبود .كوروش بسيار غمگين شد اما گفت: اشكالي ندارد.خوب آنها سرگرم كارهاي روزمره ي خودشان هستند. فرشته تاسف خورد.
در راه ميشنيد كه مردم چگونه يكديگر را صدا ميزنند: عبدالله! قاسم!...
_ هرگز پيش از اين چنين نام هايي نشنيده بودم!!!
فرشته گفت: اين اسامي عربي هستند و پس از هجوم اعراب به ايران مرسوم شدند.
_ اعراب؟!!!
_ بله. تو آنها را نميشناسي. آخر آن موقع كه تو بر سرزمين متمدن و پهناور ايران حكومت ميكردي، و حتي چندين قرن پس از آن، آنها از اقوام كاملا وحشي بودند.
كوروش برافروخت: يعني ميگويي وحشي ها به ميهنم هجوم آورده و آن را تصرف كردند؟! پس پادشاهان چه ميكردند؟!!!
فرشته بسيار تاسف خورد.
سكوت مرگباري بين آنها حاكم شده بود. بعد از مدتي كوروش گفت: تو مي داني كه من جز ايزد يكتا را نمي پرستيدم. مردم من اكنون پيرو آييني الهي هستند؟
_ در ظاهر بله!
كوروش خوشحال شد: خداي را سپاس! چه آييني؟
_ اسلام
_ چگونه آييني است؟
_ نيك است
وكوروش بسيار شاد شد. اما بعد از چندين ساعت معني در ظاهر بله را فهميد .........
_ نقشه فتوحات ايران را به من نشان مي دهي؟ مي خواهم بدانم ميهنم چقدر وسيع شده.
و فرشته چنين كرد.
_ همين؟!!!
كوروش باورش نمي شد. با نا باوري به نقشه مي نگريست.
_ پس بقيه اش كجاست؟ چرا اين سرزمين از غرب و شرق و شمال و جنوب كوچك شده است؟!!!
و فرشته بسيار زياد تاسف خورد.
_ خيلي دلم گرفت ، هرگز انتظار چنين وضعي را نداشتم. ميخواهم سفر كوتاهي به آنسوي مرزها داشته باشم و بگويم ايران من چه بوده شايد اين سفر دردم را تسكين دهد.
فرشته چنين كرد، تازه به مقصد رسيده بودند كه با مردي هم كلام شدند. پس از چند دقيقه مرد از كوروش پرسيد: راستي شما از كجا مي آييد؟ كوروش با لبخندي مغرورانه سرش را بالا گرفت و با افتخار گفت:
ايران!
لبخند مرد ناگهان محو شد و گفت : اوه خداي من، او يك تروريست متحجّر است!
عكس العمل آن مرد ابدا آن چيزي نبود كه كوروش انتظار داشت. قلب كوروش شكست......
_ مرا به آرامگاهم باز گردان.
فرشته بغض كرده بود: اما هنوز خيلي چيزها را نشانت نداده ام، وضعيت اقتصادي، فساد، پايمال كردن ............ .
كوروش رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا مرا ببخش كه بيهوده بر خواسته ام پافشاري كردم، كاش همچنان در خواب و بي خبري به سر می بردم.

کوروش تو نخواب که ملتت در خواب است
آرامگهت غرقه به زير آب است
اينبار نه بيگانه که دشمن ز خود است
صد ننگ به ما که روح تو بي تاب است

به امید روزی که همه فرزندان کورش بزرگ از خواب غفلت بیدار شوند

_________________

در جهان فرمان کورش اولین منشور بود
سر به تعظیمش فراتر ز بابل و آشور بود
سینه اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد
پشت بخت النصر را ساییده و بر خاک کرد
ما ار اسلاف همان خونیم از همان ریشه ایم
پاسدار نام نیک پارس تا همیشه ایم

ارسال به Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: GBuzz :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست: