مجسمه آزادي يا تنديس آزادي (Statute Of Liberty) که نام رسمي آن Liberty Enlightening The World (آزادي روشنگر جهان) است در سال 1886 ميلادي توسط فرانسه به يالات متحده آمريکا هديه داده شد.
در 28 اکتبر آن سال «استيفن گراور کليولند» رئيس جمهوري وقت آمريکا مجسمه آزادي را در محل فعلي آن (دهانه رود هودسن - Hudson) در جزيره آزادي که تا محله منهتن شهر نيويورک دو هزار و ششصد متر و تا شهر جرسي سيتي يالت نيوجرسي 600 متر فاصله دارد قرار داد. اين مجسمه بنا بود در سال 1876 به مناسبت يکصدمين سالگرد استقلال آمريکا به اتمام برسد. ولي به علت پاره ي از مشکلات مانند حمل آن به آمريکا طولاني شدن جريان ساخت و ... با ده سال تأخير بر فراز آبهاي آتلانتيس ايستاد. اين مجسمه با دست راست خود مشعلي فروزان را بالاي سر نگه داشته و در دست چپش نيز يک لوح سنگي وجود دارد که بر روي آن با شمارههاي رومي نوشته شده JULY IV MDCCLXXVI که نشانگر 4 ژوئيه 1776 ميلادي (تاريخ استقلال آمريکا) است.
سالها قبل يک يهودي دريانورد به نام کريستوفر کلمپ با مشورت با محافل يهودي اسپانيا و با توجه به اطلاعات و شواهدي که از وجود سرزميني در آنسوي اقيانوس اطلس داشت با نيت پيدا کردن ارض موعود عهد عتيق سرزمين خالي از سکنه ي را مي يابد كه اندكي بعد مورد توجه پيوريتنهاي انگليسي قرار مي گيرد. اين مسيحيان يهودي به محض ورود به امريکا آنرا ارض موعود ناميده و بوميان آن سرزمين را کنعانيان پنداشته و تا جايي که مي توانند آنها را قتلعام میکنند.
اولين کتابي که در امريکا به چاپ مي رسد «مزامير داوود» است. پيوريتنها نامهاي عبري بر فرزندان خيابانها و شهرهاي خود مي گذارند. تا جايي که بايد پسوند «DC» در نام شهر «Washington DC» را David Capital يعني (پايتخت داوود) دانست.
نهايتآ پس از مدتها جنگ داخلي سرانجام در چهارم ژوئيه 1776 اولين کشور تمام فراماسونري جهان يعني امريکا استقلال خود را اعلام مي نمايد. بعد از يک قرن يعني درسال 1886 ميلادي فرانسه به مناسبت يکصدمين سالگرد استقلال امريکا مجسمه آزادي را در چند تکه مجزا توسط کشتي به امريکا هديه مي کند.
فردريك آگوست بارتولدي طراح مجسمه آزادي - فراماسونر
طراح اصلي اين مجسمه «فردريک آگوسته بارتولدي» مجسمهساز ماسون فرانسوي بود. البته سازه دروني آن را «الکساندر يفل» مهندس فرانسوي برج يفل طراحي نمود. مهندسان و طراحان ديگري نظير «ژوزف پوليتزر» و «اوژن ويوله لودوک» نيز در جريان ساخت آن نقش داشتند.
ويژگي مشترک تمامي اين مهندسان و طراحان عضويت در لژهاي فراماسونري فرانسه بود. تا جايي که به عنوان مثال بسياري از نماد شناسان برج يفل را يک «ابليسک» فانتزي مي دانند.
در ابتدا سازندگان فرانسوي آن اعلام نمودند که اين مجسمه نماد «تائيس» معشوقه اسکندر است. اما نکته ظريفي که در اين ميان ناديده ماند چيز ديگري بود که بعدها نشريه ماسون ترک آنرا فاش ساخت و آن شباهت بسيار زياد چهره اين مجسمه با «يسيس» اسطوره مصر باستان و الهه مورد تقديس ماسونها بود. بعدها فردريک بارتلدي در پاسخ به انتقاد افرادي که بيان میداشتند اين مجسمه از نظر فرم صورت به «تائيس» هيچ شباهتي ندارد گفت: من در طراحي اين مجسمه از چهره مادر بيوه خودم الهام گرفته ام. آري! بارتلدي راست میگفت. ولي منظورش از مادر بيوه «يسيس» بود که در واقع مادر بيوه معنوي تمامي ماسونها منجمله خود او بود.
پس از انتقال اين مجسمه به نيويورک امريکيیها با هزينه ي نزديک به 200 هزار دلار پيهي 46 متري از جنس گرانيت براي آن ساختند تا مجسمه را بر روي آن قرار دهند. حال که فراماسونهاي فرانسوي براي امريکا سنگ تمام گذاشته بودند ناپسند مینمود اگر طراحان امريکيي دست روي دست مي گذاشتند و البته در عمل نيز چنين نشد و درنهايت پايه گرانيتي آنها يک کپي محض از معبد کذيي سليمان از آب در آمد. معبدي که ماسونها براي رسيدن به نظم نوين جهاني و تشکيل حکومت ماسوني - يهودي خويش بالاخره بايد آنرا بر بقيي مسجد الاقصي بنا کنند. با اين تفاسير جي تعجب هم نخواهد داشت اگر ارتفاع اين ساختمان 46 متر يعني مجموع 33+ 13 (دو عدد مورد علاقه فراماسونها) باشد و خود تنديس نيز داري 168 پله به علاوه 1 نيم پله (مجموعآ 169 پله) باشد که بازديدکنندگان را تا بالاي برج راهنمايي کند! (169 = 13 X13)
بارتلدي بر روي تاج اين مجسمه هفت شعاع نور قرار داد تا بيش از پيش نمادهاي ماسوني اين تنديس ننگ و نيرنگ را آشکار سازد. عدد هفت در کنار سمبلهاي گوناگون نور از دير باز ستوده مصريان باستان و يهوديان و کاباليستهاي مصر زده بود. همانگونه که آن را در شمعدان هفت شاخه يهود «MENORAH» خورشيد هفت شاخه مصريان و يا هفت ستاره منقوش در آسمان معبد سليمان ديده يد.
دو نماد معروف يهودي و ماسوني : شمعدان 7 شاخه و مجسمه آزادي به شكل بيوه زن (نماد ISIS: الهه مورد احترام ماسونها) كه تاج تابان با 7 شعاع نور بر سر دارد.
اما نکته ي که در اين ميان (بنابر اعتراف فرانسويان) هرگز نبايد فراموش نمود الگوبرداري ساخت مجسمه از «تائيس» معشوقه اسکندر است. حتي اگر شباهتهاي چهره اين مجسمه با «يسيس» را کنار بگذاريم چه دليلي دارد فرانسویها نمادي از «تائيس» بسازند و آن را به امريکا هديه دهند؟ مگر غربيان در تاريخ هزار خدايي يونان و رم با کمبود الهه مواجه شده بودند که از يک شخصيت نه چندان موجه به نام «تاييس» مجسمه بسازند و آنرا تنديس و نماد آزادي قرار دهند؟
آري! حقيقت چيز ديگري است که لاجرم مجبوريم براي روشن شدن اين گوشه از تاريخ و آشنايي با شخصيت اين زن به بازخواني گذري حمله اسکندر به ايران زمين بپردازيم.
با آنکه اسکندر يا همان الکساندر در ميان غربيان قهرماني بزرگ شناخته مي شود وليکن در ميان ايرانيان به عنوان شخصيتي بدنام و ويرانگر نمود يافته است. در متون زرتشتي از وي همواره به عنوان «گجسته» (ملعون و شوم) ياد شده و همراه ضحاک و افراسياب از کارگزاران اهريمن به شمار آمده است. در اين اثنا عدهي نيز نظر در انکار وجود شخصيت تاريخي به نام اسکندر مقدوني دارند. ولي اين به معني ناديده انگاشتن انبوهاي از آثار و اسناد تاريخي و باستان شناسي و حذف تاريخ اسکندر و سلوکيان و خلأ زماني به مدت بيش از صد سال از تاريخ ايران است.
اسکندر متولد مقدونيه و فرزند فيليپ پادشاه مقدونيه بود. در آن زمان مقدونيه قسمتي از حکومت يونان بود که البته مقدونیها در ميان مردم يونان معروف به وحشیگري بودند. لذا فيليپ پدر اسکندر براي فرزند خود معلماني يوناني استخدام کرد تا با فرهنگ يونانيان بزرگ شود. اسکندر پس از مرگ پدر پادشاه مقدونيه شد و پس از کشمکشها و فراز و نشيبهيي که بيان آن در اين مجال نمي گنجد براي ماجراجويي و تصاحب سرزمينهاي ديگر راه جهانگشيي و حمله به ديگر کشورها را پيش گرفت. اگرچه يونانیها او را وحشي و بربر مي دانستند ولي هنگامي که با تصاحب سرزمينهاي ديگر توسط او ثروت زيادي به آتن سرازير شد با وي همراه شدند.
مجسمه آزادي فراماسونري تائيس يسيس
بزرگترين و مهمترين جنگ اسکندر نبرد با امپراتوري وسيع قدرتمند و متمدن هخامنشيان بود. نبرد اسکندر و پادشاه ايران چندبار به عقبنشيني وي انجاميد. اما سرانجام با تضعيف روحيه سپاهيان ايران ورق به نفع يونانيان برگشت و اسکندر داريوش را در منطقه «گيل گمش» شکست داد. در شب پيروزي اسکندر و افسرانش در تخت جمشيد (پرسپوليس) قصر باشکوه ايرانيان جشن بزرگي برپا کردند. اسکندر همواره در سفرهاي خود يک گروه از زنان فاحشه و رقاص و شرابريز همراه خود مي آورد تا بساط عيش و نوش و شهوتراني خود و فرماندهان سپاهش گسترده باشد. يکي از اين زنان کنيزي اورشليمي به نام «تائيس» بود که به خاطر زيبايي به دربار اسکندر راه يافته بود.
پس از آنکه اسکندر قصد ازدواج با شاهزاده اسير ايراني و دختر داريوش سوم «استاتيرا» را نمود حسادت تائيس او را به طرح نقشهي اهريمني کشاند که نهايتآ صدها سال تمدن فرهنگ و افتخار جهاني را به خاکستر نشاند. در آن جشن تائيس آنقدر به اسکندر شراب خوراند که عقل او را کاملآ زيل کرده و سپس از او خواست به انتقام معبدي که در آتن توسط خشيارشاه به آتش کشيده شد تخت جمشيد را آتش بزند. اسکندر نيز مشعلي را به تائيس داد و او هم پرده هاي حرير و جواهرنشان قصر را به آتش کشيد و پس از مدتي کوتاه قصر يکپارچه در آتش کين و حقارت شخصيت تاييس سوخت.
و اينگونه شد که امروز در دست مجسمه به ظاهر آزادي امريکا «تائيس» همان مشعل هنوز به اميد به آتش کشيدن دوباره تمدن شرق افروخته است. اينگونه شد که يک فاحشه که گوشه ي ناچيز از تاريخ تاريک و ددمنشانه غرب را اشغال کرده نماد آزادي غربيان مي شود!
قلمرو سلسله هخامنشيان
به راستي چرا سازندگان فرانسوي مجسمه آزادي چنين شخصيتي را به عنوان نماد آزادي در نظر گرفتند؟ بیشک يکي از اصلیترين دليل آن يادآوري حمله اسکندر به شرق و استحاله فرهنگي آن است. چراکه تاريخشناسان يکي از مهمترين اقدامات اسکندر را هلنيزه کردن سرزمينهاي تحت تصرفش مي دانند. هلنيسم در لغت به معني تقليد از يونان و به معني مجموعه تمدن و فرهنگ يونان و به عبارتي ساده تر يوناني مأبي است. در اين راستا اسکندر اقدام به تأسيس شهرهاي جديد در راههاي مهم و استراتژيک و کوچ دادن مردم از آسيا به اروپا و از اروپا به آسيا نمود. وي با اين کار قصد در استحاله فرهنگي متصرفاتش داشت. نمود بارز و آشکار اين مسأله را میتوان در هلنيزه شدن سلسله ايراني اشکانيان پس از براندازي سلوکيان (بازماندگان سلوکوس جانشين اسکندر) ديد. اشکانيان همواره سعي در يوناني مأبي داشتند. تا جيي که حتي بر سکه هيشان عنوان (يونان دوست) همراه با اسم پادشاه زمان مي آمد.
اما در مقابل تمدن کهن و بافرهنگ ايران هرگاه دچار نزول شد دوباره در همان مکان جوانه زد. هرگز نبايد فراموش کرد که نهايتآ اسکندر با لباس ايراني از اين مرز پر گهر رفت وحشيان و متجاوزان مغول مسلمان شدند و رصدخانه و مسجد و کتابخانه ساختند و از ميان سه نفر زبانشناس که قواعد زبان عربي را براي خود عربزبانان نگاشتند دو تن از آنها ايراني بودند و اکنون نيز پس از چند هزار سال باز هم ايران است که در مقابل زيادهخواهیهاي وحشیگرانه غرب ايستاده است. آري! تکرار اين تجربه تاريخي و از سويي ديگر پيشگويیهاي غرب نيز همين را میگويد که منشاء آن اتفاق بزرگ آخرالزماني نيز ايران است و موعود اديان به ياري ايرانيان است که بساط بيداد آنها را بر خواهد چيد. گويا غرب ناگزير از شنيدن نام ايران در کنار ناکامیهاي خود است لذا اينگونه است که تائييس دوباره مشعل به دست رو به سوي شرق بر فراز آتلانتيس ايستاده است.
اگر بخواهيم اندکي تاريخیتر به مسئله نگاه کنيم بايد در نظر داشته باشيم زماني که امپراتوري ايرانيان 127 ايالت را تحت سلطه خود ساماندهاي کرده بود اوج تمدن غربيان يعني يونان هنوز از سيستم ابتديي دولت شهرها (نه يک امپراتوري واحد) استفاده میکرد. لذا غرب ناگريز است تا با ساختن يک اتوپيي (آرمان شهر) خيالي يعني يونان باستان تمامي مدنيت را به خود ارجاع دهد. زماني که سخن از منطق باشد ارسطو الگو مي شود. اگر از رياضيات سخن رانده شود ارشميدوس را نشان میدهند. پدر علم پزشکي بايد بقراط باشد و غيره و غيره تا من ايراني هيچگاه به اين فکر نکنم که چرا غرب هنوز با اين همه ادعا نتوانسته حقوق بشري را که کوروش 2500 سال پيش به بهترين نحو اجرا مي کرد را حتي شبيه سازي کند. اگر لازم باشد براي من و توي ايراني فيلم 300 مي سازند تا ما را از تمامي گذشته پرافتخارمان بيزار کنند كه مبادا شکوه و تمدن نياکانيمان ما را دوباره به فکر فرهنگ سازي در جهان بي اندازد.
آري! اين کينهي ديرينه است از تمدن شرق و سترگ ايرانزمين که در هيبت شعلههاي آتش در مشعل عفريته جنگ اين الهه شوم پيوندي! (تائيس + يسيس) خود را نشان داده است. صدالبته غرب در اين آتش کين میسوزد و خواهد سوخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر