۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

یادی از گذشته



شهریست در کنارهء آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
شهریست در کنارهء آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجهء یک مرد پر غرور

شهریست در کنارهء آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
برماسه های ساحل و در سایه های نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است

آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او

ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینهء امواج بیکران
بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان

بر دامنم غنوده چو طفلی و من زمهر
بوسیده ام دو دیدهء در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتاره است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش , ترا یاد میکنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم


فروغ فرخزاد
تهران - شهریور ماه 1333

ارسال به Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: GBuzz :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

هیچ نظری موجود نیست: